عشق مقدمه ای بر خود شناسی و خدا شناسی. قسمت ششم

قسمت ششم: از جمله مواردی که لازم به توضیح است اینکه گاه ما برای مواردی که به عنوان یک موضوع برای بررسی و نتیجه انتخاب میکنیم  تعابیر متفاوتی را میشنویم یا میخوانیم . وهمین باعث تعدد افکار در یک موضوع برای ما میشود . که طبیعتا بهتر است همزمان یا قبل از شروع به امور تحقیقی با اصول تحقیق و مبانی منطقی و حتی علمی اشنایی اولیه پیدا کنیم. اما در بعضی موارد مثل مواردی که تا این قسمت بدانها پرداخته ایم عمدتا بنوعی جز بدیهیات است وبه قدری با این مسائل برخورد نزدیک داریم که درک مطالب گفته شده اینقدر سقیل نیست که بخواهد ما را به گمراهی ببرد. اما در ادامه بحث اصلی لازم بذکر استکه عشق هم مانند بسیاری از صفات  دیگر در وجود ما دارای درجات و مراتبی است که باید به آنها تواجه داشت. همچنین از این مرحله به بعد باید توجه داشته باشیم که با عنایت به سرچشمه ذکر شده  در بسیاری از این مراتب و درجات نیاز به راهنمایی و بلدچی داریم که بعبارتی آن را معلم خطاب میکنیم تا مثل خیلی موارد دیگر از را ه اصلی خارج نشویم واصولا داشتن راهنما در بسیار موارد زندگی جز لاینفک زندگیست.چه درمسائل علمی ـ معنوی ـ روحی و روانی. وهمین باعث میشود تا سرعت ما درطی مسیر بیشتر باشد. بنابراین وقتی به این نتیجه میرسیم که مبدا وجودی ما وابسته به یک شعور ماوراء بروجود ما وعالم است لازم میگردد تا بدنبال راهنمایی از سنخ خود و مرتبط با واجب الوجود باشد تا بتوانیم همانگونه که گفتیم با سرعت بیشتری طی مسیر نماییم. اهالی مذهب  این راهنما ها را پیامبران الهی خطاب میکنند . اما هستند کسانی که هر اندیشمند و دانشمند و عالم زمان خود را راهنما قرار میدهند وگاه درهمان حوزه فکری عالم خود مسلکی را پایه ریزی میکنند. که برای عدم انحراف از بحث  درجایی دیگر به این مقوله باید پرداخت . اما راهنمای مذهبیون که ملاک بحث ما هستند میتواند از بهترین راه گشاه های ما باشند.البته لازم بذکر استکه انتاخب این را بواسطه این استکه عمدتا به یک مذهب و آئین الهی وا بسنه هستیم لذا بهتر میتوانیم مفاهیم مورد نیاز بحث را درک کنیم. از میان پیامبران ـ پیامبر مسیحیت و اسلام بیشترین تاکیدات را در خصوص مهر ورزی و عشق داشته اند. اما سوال اصلی این است که آیا باید حتما هر انسانی به درجه والای عاشقی برسد و اگر نرسد چه؟آنچه مسلم است همه انسانها به نوعی سعی در تکامل و پیشرفت دارند که با شرایط زندگی خود در حد توان سعی خود را میکنند ولی همه به آنچه مطلوب دلشان ویا دیدگاه مذهبیشان است ممکن است نرسند . اما یک از مواردی که به ما انسانها ارزش خاص میدهد استقامت جهت رسیدن به اهداف عالیه میباشد . هرچند این صفت از بهترین صفاتی است که درنهاد انسانها گذاشته شده  لیکن گاه شرایط سد هایی را ایجاد میکند که باعث کاهش سرعت انسان در مسیر تکامل خود میشود . یکی از همین سدها  وابستگیهای سطحی که ظاهری عاشقانه میگیرد باعث گذشت زمان و درجا زدنهای باطل میشود . لذا اگر بعداز انتخاب اصول اعتقادیمان که باید با یک شناخت منطقی قوی انجام پذیردـ اولین مرحله عشقی ما به همان اعتقاداتمان آغاز میگردد. و اگر درست انتخاب کرده باشیم سیر تکامل ما سرعت عالیه خواهد داشت چراکه وابسته و عاشق مسیری شده ایم که همان مسیر سرچشمه اصلیست.البته نباید فراموش کنیم که که وابستگی مذهبی برخلاف بعضی نظرات منتقدین مانع پیشرفت نیست که درقسمتهای بعدی بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.

عشق مقدمه ای بر خود شناسی و خدا شناسی. قسمت پنجم

قسمت پنجم: حال که تا حدودی متوجه شده ایم عشق یک مقوله ساده نمیباشد بیشتر به پردازش آن میپردازیم . اول آنکه باید در خصوص تفاوت علاقه / دوست داشتن/ و عشق یک بررسی مختصر داشته باشیم. البته لازم بذکر استکه هر توضیحی که میدهیم با توجه به بخشهای گذشته میباشد که نباید از ذهن و وجودمان خارج شود. اما در رابطه با علاقه : علاقه میتواند به هرچیزی / کسی /عملی / وسیله ای / شامل شود . حتی میتواند بخوبی باشد ویا بدی . ولی وجود یا عدم وجودآن سوژه مورد علاقه ورسیدن ونرسیدن به آن سوژه . تاثیر عمیقی در روحیه ما نمگذارد چرا که مواردی که هرکسی میتواند به آن علاقه داشته باشد بقدری زیاد است که برخود ما ثابت شده در صورت عدم دست یابی نباید زیاد فکرمان را به آن مشغول کنیم . ولی وجود حس علاقه در وجود انسان میتواند مقدمه ای بر ورود به مراحل بعدی باشد . بشرط آنکه در همین مرحله نیز بصورت اصولی برخورد شود.

اما در مورد دوست داشتن یک گام بالاتر میرویم و وقتی به چیزی مهر میورزیم و دوست خواهیم داشت که شناختمان به ان سوژه بیشتر باشد . همچنین به آن سوژه احساس نزدیکی بیشتری میکنیم .  بعنوان مثال ممکن است شخصی علاقه مند به بچه باشد ولی تا وقتی برایش بوجود نیامده باشد در همان حد علاقه و بدون وچود واحساس مسئولیت باقی میماند ولی وقتی بوجود آمد وارد دوست داشتن و عشق میشود . بنابرین در دوست داشتن یک قرابت بیشتری وجود دارد. اما دراین مرحله نیز با عدم وجود و ازبین رفتن سوژه مورد نظر دوست داشتن را نیز پایان میرسد. اما در عشق ذاتا باید سوژه باقی باشد و تا زنده هستیم بتوانیم وابستگیمان را به آن حفظ نگه داریم . ویکی از دلایلی که باعث میشود عشق مکمل هایی همچون خوبی ومنطق رابا خود همراه داشته باشد اهمیت آن است. حال در نظر بگیرید کسانی را که مثلا میگویند ما عاشق کسی هستیم واکثرا بعد از مدتی به اختلاف و جدایی میرسند. عمدتا به همین دلیل استکه بدون در نظر گرفتن ارزشهای مورد نیاز رابطه عاشقانه و یک شناخت منطقی فقط بوا سطه یکه علاقه و وابستگی و عادت فکر کرده اند عاشق شده اند . در حالی که دلشان خالی از عشق بوده است. بنابراین باید وقتی خود را عاشق بدانیم که موارد ذکر شده درما حل شده و به یقین لازمه برسیم.

عشق مقدمه ای بر خود شناسی و خدا شناسی. قسمت چهارم

قسمت چهارم: اما خوبی و بدی جز در موارد استثنایی که مورد توجیه غلط و تفسیر به رای منفی قرار میگیرد وبعضی افراد میخواهند اعمال خود را توجیه بخوبی کنند  عمدتا در اصل این صفات تزلزلی ایجاد نمیکند و حتی علت اینکه بعضی قصد خوب جلوه دادن خود را دارنند به همین دلیل است که خوب را خوب میبینند و میخواهند خود را به آن نزدیک کنند تا دیگران آنها را خوب ببینند بنابراین عشق هم وقتی موجه است که خوبی را مکمل خود داشته باشد. اما نکته دیگر اینکه ماداریم از موضوعی حقیقی و واقعی سخن به میان میآوریم که هم در وجودش شکی نیست و هم ماهییتی مادی ندارد. بنا براین در وجود وپیدایشش هیچ تصادف فرضی مادی نیز نمیتواند دخیل باشد وخالق آغازین آن باید یک وجود غیر مادی باشد . و منطقی آنست که باید خالقشش از آن بهره مند باشد تا بتواند مبدا آن باشدوچون گفتیم عشق هم وقتی موجه و مثبت است که خوبی را مکمل خود داشته باشد پس سرچشمه آن نیز باید سرچشمه خوبی ها باشد و همچنین اگر میخواهیم عشق ما اصیل و استخوان دار و ریشه ای و موجه و قابل قبول و منطقی باشد طبیعتا باید متصل به سرچشمه آن باشد. بنابراین دراین مرحله باید تا حد توان شناخت خود را به سرچشمه بیشتر کنیم تا در مسیر عشق خود موفق تر باشیم و اتصال خود را به چشمه حفظ نگه داریم و آن وجود همان وجودیست که هر مذهب و آئینی نام خدا بر آن نهاده است . ( البته لازم بذکر استکه در مبحثی دیگر به مقوله غلط عدم وجود خدا و جواب این معاندین خواهیم پرداخت. به امید آنکه آنها نیز در مسیر چشمه الهی قرار گیرنند. ) و اما در ادامه مسیر کلامی خود با توجه به اصول ذکر شده از این قسمت به بعد میخواهیم به انواع عشق و وابستگیهای انسانی بپردازیم. اول آنکه چون مبدا عشق واحد است عشق اصیل است و تکثر آن نه ازوجود مبدا که از ماست و به همین دلیل بسیاری از وابستگیها که آن را عشق مخوانیم انعکاسی از حالات وجودی ماست نه از مبدا . وبه همین دلیل استکه میگوئیم باید خود را در مسیر چشمه وسرچشمه قرار دهیم نه آنکه چشمه خود را در مسیر ما قرار دهد. بنابراین با مثالهایی که میزنیم قصد داریم به همین مفهوم برسیم : باتوجه به مطالب گذشته واضح استکه علاقه مندی خارج ازقاعده به امور فانی خود. تداوم عشق را به زیر سوال میبرد . پس سعی میگنیم به دنبال مثالهای باقی باشیم. مثلا عشق والدین به فرزندان و بلعکس از متعارف ترین عشقهاست و چون مکمل خوبی و مثبت بودن را بدنبال خود دارد تداوم آن نسل به نسل ادامه داشته و اگر معاندی هم بخواهد داشته باشد باید در ریشه های روحی. روانی. خانوادگی. مشروعیت نطفه . شرایط محیطی. مور بررسی قرار گیرد. اما همین عشق وقتی اصالت خود را حفظ نگه میدارد که توام با حفظ ارزشهای دیگر باشد . بعنوان نمونه نباید به خاطر عشق به والدین هر خواسته غیر اخلاقی آنها را اجابت کرد . اگرکفتند برو همسایه را بکش بخاطر عشق فی ما بین برویم آدم کشی.لذا در میابیم که عشقهای متعارف و بدیهی نیز در چهار چوب های اخلاقی و اصولی و در محدوده خوبیها مفهوم خود را نشان میدهد . همچنین به یک نکته دیگر پی میبریم در نهاد عشق و به عبارت عشاق دیوانگی نیز ریشه های منطقی وجود دارد که عشق را تعدیل و اصولی میکند . پس یک نتیجه دیگر نیز حاصل میگردد آن سرچشمه خوبیها دارای درایتی برتر و کلی نیز  است که این مکمل را جهت تشخیص راه قرار داده است . بنابراین تا این مرحله به دو صفت الهی پی برده ایم و درک بهتری از عشق داریم.

عشق مقدمه ای بر خود شناسی و خدا شناسی. قسمت سوم

قسمت سوم: یکی از مواردیکه میتواند در شناخت ریشه ای عشق به ما کمک کند درک صحیح وانتخاب دومعیار ساده و آشنا به نامهای خوب و بد میباشد. که دارای مفهومی خاص درمیان همه ادیان و ملل دارد. وحتی بسیاری از کسانی که به مذهب خاصی اعتقاد ندارندوحتی پیرو فرقه های مختلف غیر مذهبی هستند با مفاهیم کلی خوب وبد عناد ندارند و کم هستند کسانی که اندیشه متفاوتی نسبت به این مفاهیم دارند. حال اگر بخواهیم انتباقی بدهیم بایک مثال به منظورمان نزدیکتر میشویم: فرض میکنیم کسانی که به گلها بواسطه طراوت وزیبایی و جلوه های آن علاقه وافر دارند بگویند اگر گلها نباشد ما خود را میکشیم. در اینکه گلها زیبا هستند شکی نیست . دراینکه ما باید یکی از بهترین زیبایی های طبیعت را دوست داشته باشیم شکی نیست . ولی چه بسیارند کسانی که مدعی هستند عاشقانه به گلها وابسته اند و درمرگ این بسیار گلها نمیمیرند. آیادر عشق خود متزلزل بوده اند؟ یاآن گلها را درآن ارزش نمیبیند که جان با ارزش خود را فدای آنها کنند ؟ وآیا های دیگر....؟ اما بدیهیست که فانی بودن گلها و عمر کوتاه آنها باعث بخشی از این تزلزل است همچنین عدم تناسب و برابری ارزشی گلها با انسانها و دلایل مشابه دیگر میتواند غیر منطقی بودن خودکشی برای گلها را توجیه نماید. و تعیین ارزشی خوب و بد و عملکرد ما نسبت به علاقه وعشقمان موجب اصلی تصمیم عاقلانه ما در مورد ذکر شده میباشد. واین میل فطر ی انسان نسبت به علاقه به وجودی که مثل او باقی باشد تا بتواند بیشتر وحتی دائم با او باشد باعث میشود تا در انتخاب معشوق دقت نماییم. وبه وجودی مهر بورزیم که باقی باشد و هم دارای ارزشهایی که مورد تایید خاص و عام وخودمان باشد. واینها همه نتیجه ندای فطری و ذاتی انسانها میباشد که همیشه بدنبال ارزشهاست نه ضد ارزشها. و درک صحیح و منطقی از خوبی و بدی برای انتخاب همین ارزشهاست.......

عشق مقدمه ای بر خود شناسی و خدا شناسی. قسمت دوم

قسمت دوم:    میگویند عشق اوج عواطف و احساسات است. اماسوال این است که نقطه شروعی که اوج نهایت آن ذکر شده است کجاست وچگونه آغاز میشود. انسانها مشترکا چه عاقل وچه دیوانه به دنبال وابستگیها و دلباستگیهای خود میباشند. و میخواهند خود را با آن سرگرم کنند یا پشتوانه سازند یا وسیله و هدف خود قرار دهند یا توجیه عملکردهای خود قرار دهند. وشاید خیلی دیگر اما بازنمیتوان منکر نقطه شروع شد. چرا که از یک جا آغاز میشود. آغازی که میتواند از شروع تلخ وشیرین باشد. و یا از تصادف خواسته و نا خواسته. بنابراین آنچه از ما ایجاد میشود شروع اصلی نمیباشد. و آغازی در پی خود دارد . وما به اشتباه آنچه خود شاهد شروع آن بوده ایم را آغاز اصلی میدانیم. و همین تفکر غلط باعث زودگذر بودن عشق ایجاد شده میباشد و به عبارتی فانیست چرا که غافل از عقبه و ریشه آن بوده ایم و نخواسته ایم استخوان دار وابستگی خود را حفظ نگاه داریم.  و آنچه بنام عشق در خود میشناختیم احساسی زود گذر بوده است. و هیچ وابستگی اصولی به مبدا و خالق این عشق ازلی و ابدی و  الهی نداشته است.